چاپ این صفحه

بر خوان كرم فرازهايي از تاريخ حيات كريمانه امام حسن مجتبي عليه السلام

به این مطلب رای دهید
(0 رای)

«بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم»

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ يا اَبا مُحَمَّدٍ يا حَسَنَ بْنَ عَلِي اَيُّهَا الْمُجْتَبى يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ

السلام علیک یا صاحب الزمان ارواحنا فداک

۱-  زندگینامه امام حسن مجتبی علیه‌السلام

۱.۱-  ولادت امام علیه‌السلام

حسن بن علی بن ابی‌طالب علیهماالسلام، امام دوم شیعیان در تاریخ 15 رمضان سال سوم هجری در مدینه به دنیا آمدند.[1] پدر ایشان امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام و مادرشان فاطمه سلام‌الله‌علیها است و آن حضرت نخستین فرزند ایشان و نخستین نوه پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم هستند.

پس از تولد، پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در گوش راست آن حضرت اذان و در گوش چپ ایشان اقامه گفتند[2] و در هفتمین روز ولادتش گوسفندی عقیقه کردند.[3]

۱.۲-  اسامی، کنیه‌ها و القاب امام علیه‌السلام

انتخاب نام آن بزرگوار هم چون برادرشان به امر الهی و توسط رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم صورت گرفت و به دستور آن حضرت، برای این دو برادر نام‌های «حسن» و «حسین» برگزیده شد.[4] بنا بر روایات شیعه و اهل سنت این دو نام از نام‌های بهشتی‌اند که قبل از اسلام نزد مردم عرب سابقه‌ای نداشته‌اند و از جانب خداوند بر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم وحی شدند.[5]

محبّ الدین طبری از اسماء بنت عمیس نقل کرده که گفت: «هنگامی که فاطمه علیهاالسّلام فرزندش حسن علیه‌السلام را به دنیا آورد، پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم وارد شدند و فرمودند: «‌ای اسماء! فرزندم را نزد من بیاور.» من کودک را در پارچه‌ای زرد پیچیده و به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم دادم. پیامر آن پارچه را از فرزندشان جدا کردند و فرمودند: «آیا به شما سفارش نکردم که هیچ مولودی را در پارچه زرد نپیچید؟!» اسماء می‌گوید: کودک را در پارچه‌ای سفید پیچیدم. پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم او را گرفتنئد و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواندند. آن گاه به علی علیه‌السّلام فرمودند: «او را چه نام گذاردی؟» حضرت عرض کردند: «من هرگز در این امر بر شما سبقت نمی‌گیرم.» پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمودند: «من نیز بر پروردگارم در این امر سبقت نمی‌گیرم.» در این هنگام جبرئیل نازل شد و عرض کرد: «‌ای محمّد! پروردگارت تو را سلام می‌رساند و می‌فرماید: «علی نزد تو به منزله هارون نزد موسی است و لیکن پیامبری بعد از تو نیست. فرزندت را به اسم فرزند [اول] ‌هارون نام‌گذاری کن.»» پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم فرمودند: «‌ای جبرئیل! اسم فرزند‌ هارون چه بوده است؟» جبرئیل عرض کرد: «شَبَّر» پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم فرمودند: «زبان من عربی است؟» جبرئیل عرض کرد: «نام او را حسن بگذار (که معادل شَبَّر در عربی است)» لذا پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم او را حسن نامیدند.

هنگام تولد امام حسین علیه‌السلام نیز همین جریان تکرار شد و جبرئیل نازل شد و بعد از ابلاغ سلام الهی عرض کرد: «علی نزد تو به منزله هارون نزد موسی است، و لیکن پیامبری بعد از تو نیست. فرزندت را به اسم فرزند [دوم] ‌هارون نام‌گذاری کن. پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم‌ فرمودند: ‌ای «جبرئیل! اسم فرزند‌ هارون چه بوده است؟» جبرئیل عرض کرد: «شَبِیر» پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم‌ فرمودند: «زبان من عربی است؟» جبرئیل عرض کرد: «نام او را حسین بگذار (که معادل شَبِیر در عربی است)» لذا پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم‌ او را حسین نامیدند.»[6]

تنها کنیه امام حسن علیه‌السلام «ابومحمد» می‌باشد.[7] اما القاب بسیاری برای ایشان در کتب حدیثی و تاریخی آمده است. برخی از این القاب میان ایشان و برادرشان امام حسین علیه‌السلام مشترک است. مانند: سبط رسول الله، ریحانه نبی الله، سید شباب اهل الجنه، قرة عین البتول، عالم، مُلهَم الحق، و قائد الخلق.[8] القاب اختصاصی ایشان نیز بسیار است که از جمله می‌توان به این موارد اشاره کرد: امیر، حجة، کفِی، سبط، ولی، سبط اول، امام ثانی، مقتدی ثالث، ذکر رابع، و مباهل خامس، تقی، سید و ...[9]

به جز اینها، نام‌ها و القاب بسیاری در منابع شیعی می‌توان جست. مجتبی، و کریم اهل بیت از معروف‌ترین القاب ایشان نزد شیعیان است.

۱.۳-   دوران قبل از امامت

۱.۳.۱-  در دوران پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله

امام حسن علیه‌السلام کمتر از هشت سال از عمر شریف‌شان را در دوران پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم سپری کردند. آن حضرت علاوه بر درک محضر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در بسیاری از حوادث دوران هجرت همراه آن حضرت بودند و از این جهت نام ایشان در زمره آخرین طبقه صحابه ذکر شده است.[10] گزارش‌های مربوط به محبت بسیار پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم به ایشان و برادرشان حسین علیهماالسلام در بیشتر منابع شیعه و اهل سنت آمده است و پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم به مناسبت‌های گوناگون جایگاه عظیم آن دو بزرگوار را برای امت بیان می‌فرمودند. [11]

از مهم‌ترین حوادث این دوره از حیات امام مجتبی علیه‌السلام، حضور آن حضرت به همراه پدر و مادر و برادرشان علیهم‌السلام در ماجرای بسیار مهم مباهله پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم با مسیحیان نجران است که نشان از جایگاه ویژه آن حضرت در درگاه الهی دارد. امام مجتبی علیه‌السلام در بیعت رضوان نیز حضور داشتند و با پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم بیعت کردند.[12] ایشان در هفت سالگی در مجلس پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم حضور می‌یافتند و آن چه بر پیامبر وحی می‌شد را برای مادرشان بازگو می‌کردند.[13] آن حضرت به همراه برادرشان امام حسین علیهماالسلام هنگام رحلت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در کنار بستر ایشان حاضر بودند.

۱.۳.۲-  دوران خلیفه اول

امام حسن علیه‌السلام در دوران کودکی و هنگامی‌که حدود ۷ سال بیشتر نداشتند، شاهد مصیبت از دست دادن جد بزرگوارشان، ماجرای سقیفه و غضب خلافت از امام علی علیه‌السّلام و هجوم به خانه وحی و شهادت جانگداز مادر ارجمندشان بودند. به همین علت با اینکه ایشان در زمان خلافت ابوبکر در سنین کودکی بودند، اما در منابع تاریخی و روایی گزارش‌هایی درباره اعتراض آن حضرت به ابوبکر وجود دارد.

از سُلَیم بن قَیس نقل شده است پس از رحلت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم که ابوبکر خلافت را به دست گرفت، حسن بن علی علیهما‌السلام به همراه پدر، مادر و برادرش شبانه به درِ خانه انصار می‌رفتند و آنان را به یاری امام علی علیه‌السّلام فرا می‌خواندند.[14]

یکی از وقایع تاریخی ثابت شده و قطعی که با سند معتبر در کتب علمای اهل سنت وارد شده است، مساله پایین کشیدن خلیفه اول از منبر به وسیله امام حسن علیه‌السّلام می‌باشد. به طرق متعددی این قضیه روایت شده است که: «روزی امام حسن علیه‌السلام در سنین کودکی بر ابوبکر وارد شدند؛ در حالی که وی بر فراز منبر سخن می‌گفت. حضرت بر او بانگ زدند و با اعتراض به او گفتند: از منبر پدرم پایین بیا. خلیفه در پاسخ گفت: به خدا راست گفتی! این منبر پدر توست؛ نه پدر من!» در این هنگام علی علیه‌السّلام که در گوشه‌ای در میان مردم نشسته بود فرمود: این کار او به دستور من نبوده است»[15]

۱.۳.۳-   دوران خلیفه دوم

با مرگ ابوبکر در سال 13 قمری، عمر خلافت مسلمانان را به دست گرفت و به مدت ۱۰سال بر مسند خلافت تکیه زد. هنگام آغاز خلافت عمر امام مجتبی علیه‌السلام حدودا ۱۰سال داشتند و پایان دوران خلافت عمر مصادف با ۲۰سالگی امام علیه‌السلام بود. به عبارت دیگر دوران خلافت عمر مصادف با نوجوانی و آغاز جوانی امام مجتبی علیه‌السلام بوده است. متأسفانه گزارشات مربوط به این دوران از حیات امام مجتبی علیه‌السلام محدود است و ما اطلاع چندانی از فعالیت‌های سیاسی اجتماعی امام در این دوران نداریم.

البته در برخی از منابع اهل سنت گزارش‌هایی مبنی بر شرکت امام مجتبی و برادرشان اباعبدالله الحسین علیهماالسلام در برخی جنگ‌ها و فتوحات این دوران وجود دارد. اما این مطلب در منابع معتبر شیعی نقل نشده است و با توجه به اقتران این جنگ‌ها با دوران نوجوانی این دو بزرگوار، حضور ایشان در این جنگ‌ها بعید می‌نماید.

تنها واقعه مهمی که در این دوران در مورد حیات سیاسی و اجتماعی امام مجتبی علیه‌السلام نقل شده است، حضور ایشان در شورای شش نفره تعیین خلیفه سوم می‌باشد. در انتقال خلافت از عمر به خلیفه بعدی و تشکیل شورایی که در نهایت به انتخاب عثمان انجامید، امام مجتبی علیه‌السلام به دستور خلیفه دوم به عنوان شاهد، در شورای تعیین خلیفه حاضر بود[16] که این امر نشان‌دهنده نقش سیاسی و اجتماعی برجسته آن حضرت در جامعه آن روز و موقعیت و شأن والای ایشان در میان انصار و مهاجران است.

۱.۳.۴-  خلیفه سوم

خلیفه سوم در سال ۲۳ هجری با دسیسه شورای ۶ نفره به خلافت رسید و تا سال ۳۵ هجری که به دست شورشیان کشته شد در مسند خلافت بود. امام حسن علیه‌السّلام در آغاز خلافت عثمان، در آستانه ۲۹سالگی قرار داشتند و به همین علت در مناسبات و وقایع سیاسی این دوره، نسبت به دوران دو خلیفه قبل نقش پررنگ‌تری داشتند.

از جمله نقش‌های امام حسن علیه‌السّلام در این دوران رساندن شکایات مردمی به خلیفه عثمانی بود. دوران حکومت عثمان مملو از غارت اموال و چپاول دسترنج مردم و انتصاب بنی‌امیه و مروانیان و نزدیکان در مناصب حکومتی بود. به همین جهت مکرراً فرد یا افرادی از نقاط مختلف سرزمین‌های اسلامی به حضور امیرالمؤمنین علیه‌السّلام می‌آمدند و از کارهای عثمان شکایت می‌کردند و هر بار امیرالمؤمنین علیه‌السّلام فرزند گرامی‌شان امام حسن علیه‌السّلام را نزد عثمان می‌فرستادند تا شکایت مردم را به او گوشزد کند. این موضوع آن قدر تکرار شد تا روزی عثمان به امام حسن علیه‌السّلام گفت: «پدرت تصور می‌کند که احدی آگاهی ندارد! ولی ما به آن چه انجام می‌دهیم آگاه هستیم. بنابراین از ما دست بردار!» پس از این گفتگو دیگر امیرالمؤمنین علیه‌السّلام امام حسن علیه‌السّلام را نزد عثمان نفرستادند.[17]

واقعه مهم دیگری که در این دوران اتفاق افتاد، تبعید صحابی جلیل‌القدر پیامبر، جناب ابوذر غفاری به ربذه و بدرقه وی توسط امام مجتبی علیه‌السلام است. عثمان که از اعتراضات و روشنگری‌های ابوذر نسبت به روش حکومت‌داری خویش به تنگ آمده بود، او را به ربذه تبعید کرد و برای این که ابوذر را تحقیر کند، دستور داد که هیچ کس حقّ بدرقه ابوذر و تکلّم با وی را ندارد و مروان را مامور اجرای این دستور نمود. به همین دلیل، هنگامی که ابوذر از مدینه بیرون می‌شد، کسی جرئت همراهی او را نداشت. اما امیرالمؤمنین علیه‌السّلام بدون اعتناء به دستور عثمان همراه با فرزندان‌شان امام حسن و امام حسین علیهما‌السّلام و برادرشان عقیل و دامادشان عبداللّه بن جعفر و عمّار برای بدرقه ابوذر بیرون آمدند و امام حسن علیه‌السلام بدون توجه به تندی و تهدید مروان موضع‌گیری‌های ابوذر را در مجلس وداع تایید کردند و رفتار او را مورد خشنودی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم دانستند.[18]

همچنین برخی از سیره نویسان از حضور امام حسن و امام حسین علیهماالسّلام در جنگ‌های منتهی به فتح ایران خبر داده‌اند. البته در میان عالمان شیعی در این زمینه اختلاف است و برخی همچون سید جعفر مرتضی عاملی قائلند که امام حسن و امام حسین علیهماالسّلام در این جنگ‌ها حضور نداشته‌اند و گزارش‌هایی که دال بر حضور این دو بزرگوار علیهماالسلام در جنگ با ایرانیان هستند، مبنای تاریخی استواری ندارند.[19] اما عمده مخالفت عالمان شیعی با حضور این دو امام همام در این نبردها از این جهت است که این نبردها را با روح تعالیم اسلامی ناسازگار دانسته و امیرالمؤمنین علیه‌السلام را مخالف با این فتوحات می‌دانند. در حالی که دلیلی برای تعارض این فتوحات با تعالیم اسلامی وجود ندارد و شواهد کلی گویای آن است که خلفا در تصمیمات مهمی همچون این امور با امیرالمؤمنین علیه‌السلام مشورت می‌کردند و برخی از مشاوره‌هایی که از امیرالمؤمنین علیه‌السلام در این زمینه در تاریخ ثبت شده است، مؤید آن است که اصل این فتوحات مورد تأیید آن حضرت بوده است؛[20] هر چند ممکن است در مواردی برخی عملکردها را قبول نداشته‌اند. زیرا در عین آن که اذعان می‌کنیم که برخی رفتارهای افراطی و خارج از چارچوب شریعت و برخی ظلم‌ها در این جنگ‌ها و فتوحات از سوی سپاهیان اسلام رخ داده و نمی‌شود این موارد را انکار کرد، اما این موارد جزئی بوده‌اند و هدف اصلی در این نبردها از میان بردن موانع تبلیغ اسلام و دعوت مردم به توحید بوده است و مسلمانان به این دلیل در این فتوحات دست به شمشیر برده‌اند که حاکمان وقت در سرزمین‌های دیگر با توجه به این که آموزه‌های توحیدی اسلام را در تعارض با منافع شخصی خویش و خطرآفرین برای سلطه و حاکمیت‌شان می‌دیدند، به طور طبیعی اجازه رسیدن صدای اسلام به گوش افراد تحت حاکمیت خود را نمی‌دادند و زیردستان‌شان را از شنیدن ندای نجات‌بخش و سعادت‌بخش توحید محروم می‌کردند؛ همان گونه که سران کفر در خود سرزمین حجاز این گونه عمل کردند و پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نیز به حسب وظیفه الهی خویش مجبور به مبارزه مسلحانه با ایشان شد و اساسا همین مبارزات پیامبر الهام‌بخش اصلی فتوحات مسلمانان پس از وفات ایشان شد. لذا مسلمانان نیز به حسب وظیفه شرعی و الهی خویش و برای این که ندای روح‌بخش اسلام را به گوش جهانیان برسانند، به منظور رفع موانع و از میان بردن طواغیت مجبور به مبارزه مسلحانه و استفاده از زور و شمشیر بودند و در هیچ گزارشی نقل نشده که مسلمانان پس از فتح منطقه‌ای مردمان آن دیار را به زور سرنیزه و شمشیر مجبور به قبول اسلام کرده باشند. بلکه پس از تسلط و رفع موانع، ترویج و تبلیغ معارف و دعوت آزادانه همگان به اسلام صورت می‌گرفت و هر کس به اسلام روی می‌آورد، از سر اختیار و با طیب خاطر بود و به همین دلیل است که هر کجا که در دوران خلفا توسط سپاهیان اسلام فتح شده است، هنوز که هنوز است ـ پس از گذشت قرن‌ها و دسیسه‌ها و نقشه‌های متعدد و پیچیده‌ای که دشمنان اسلام برای محو هر آن چه که کمترین نشانی از اسلام داشته باشد در طول این سالیان دراز طراحی و پیاده‌سازی کرده‌اند ـ اسلام و مظاهر مسلمانی کماکان باقی و پا برجا ست و کید دشمنان نیز راه به جایی نبرده است؛ در حالی که اگر کسی نفس انسان و قواعد حاکم بر حیات اجتماعی او را بشناسد، خوب می‌داند که آن چه که با زور و از سر اجبار پذیرفته شده باشد، قابلیت چنین بقاء و استمرار و دوامی را ندارد. فلذا این هدف عظیم و پسندیده مورد تأیید اهل بیت علیهم‌السلام نیز بوده است و منعی ندارد که ایشان حتی برای پیشبرد این هدف و تحقق هر چه بهتر آن با خلفا همکاری‌هایی هم داشته باشند و اساسا هر زمان که حکومت به دست ائمه علیهم‌السلام می‌افتاد، قطعا و یقینا برنامه اصلی ایشان نیز در عرصه اجتماعی تبلیغ و ترویج مکتب اسلام در سطح جهانی می‌بود که به طور طبیعی این امر منجر به درگیری و اصطکاک با طواغیت و زیاده‌خواهان در جای جای عالم می‌گردید و این واقعیتی است که چاره‌ای از آن نیست. کما این که امام عصر ارواحنا فداه نیز هر زمان ظهور بفرمایند، هدف اصلی ایشان از ظهور و قیام، بسط کلمه توحید در همه عالم خواهد بود و شروع حرکت ایشان به صورت طبیعی همراه با درگیری با طواغیت و زیاده‌خواهان عالم و جنگ با ایشان خواهد بود و چاره‌ای از این امر نیست.

ممکن است کسی بگوید: اساسا ما خلفا را افرادی دارای صلاحیت و نیت الهی نمی‌دانیم و هدف از این لشکرکشی‌ها مسائل نفسانی و کشورگشایی و خواسته‌های شیطانی بوده است. در پاسخ می‌گوئیم: بر فرض قبول این مسأله، اما نیت قاطبه سپاهیان اسلام همان بسط کلمه توحید و رساندن صدای حیات‌بخش اسلام به گوش مردمان جهان بوده است و شواهد و قرائن این امر به وفور در کتب تاریخی آمده است و خلفا نیز هر نیتی در دل داشتند، ظاهر را حفظ کرده و رفتارهای خود را مستند به آموزه‌های اسلامی می‌کردند. به همین جهت اصل این حرکت مبارک و میمون و در راستای اهداف کلی ائمه علیهم‌السلام و مورد تأیید ایشان بوده است.

اما آن چه از ظلم‌ها و رفتارهای خشن و افراطی که در طول این جنگ‌ها از سپاهیان اسلام گزارش شده است، در عین آن که مردود و غیر قابل قبول است، اما ناچیز بوده و در برابر این حرکت عظیم و آثار و برکات آن به چشم نمی‌آید. بلکه حتی اگر زمام امر به دست خود ائمه علیهم‌السلام هم بود، باز هم چه بسا چنین اتفاقاتی به صورت جزئی و طبیعی در گوشه و کنار می‌افتاد. کما این که این قبیل امور در دوران حکومت امیرالمؤمنین علیه‌السلام و از سوی منصوبین و عمال آن حضرت نیز گزارش شده است؛ اما این گزارشات موجب بطلان کلی حکومت آن حضرت و زیر سوال رفتن کل حاکمیت ایشان نیست. بلکه بر اساس گزارشات تاریخی یکی از دلائل گسترش سریع اسلام در سرزمین‌های تازه فتح شده و اقبال عمومی مردمان آن سرزمین‌ها به این دین مبین، عملکرد عادلانه و مردم‌پسندانه عمال اسلامی در این سرزمین‌ها بوده است که بعضا با زهد و ساده‌زیستی ایشان نیز توأم می‌شد و این شیوه حاکمیت زاهدانه و عادلانه تا قبل از خلافت عثمان ادامه داشت و پس از او نیز در زمان حکومت امیرالمؤمنین علیه‌السلام کماکان استمرار داشت و بعدها به مرور زمان به انحراف کشیده شد. بنابراین حضور امام حسن و امام حسین علیهماالسلام در این نبردها منعی ندارد و بلکه چه بسا برای مدیریت بهتر امور و جلوگیری از تعدی و ظلم و رفتارهای خارج از چارچوب شرع از سوی مسلمانان و تبلیغ و نشر هر چه بهتر و بیشتر معارف در سرزمین‌های فتح شده بوده باشد.

همچنین در برخی منابع تاریخی نقل‌هایی مبنی بر یاری امیرالمؤمنین علیه‌السّلام نسبت به عثمان و فرستادن امام حسن و امام حسین علیه‌السلام به درب خانه عثمان در جریان شورش مردم و قتل عثمان نقل شده است. هنگامی که مسلمانان از سیاست‌های عثمان و عمالش به ستوه آمدند و بر او شوریدند و دار الاماره و خانه او را محاصره کردند، بنا بر برخی نقل‌ها امیرالمؤمنین علیه‌السّلام فرزندانش حسن و حسین علیهما‌السّلام را برای دفاع از عثمان به درب خانه او فرستادند و امام حسن علیه‌السلام در این جریان مجروح شدند. در هر حال در صحت این نقل‌ها مانند مورد قبل اختلاف است و در صورتی که اصل این جریان را بپذیریم، باید گفت: حضور امام حسن و امام حسین علیهما‌السّلام در جبهه دفاع از عثمان به معنای تأیید خلافت و شیوه حکومت‌داری او و به منظور جلوگیری از خلع وی توسط انقلابیون نبوده است. بلکه این حضور صرفاً به دو منظور بوده است؛ یکی این که مانع رفتارهای افراطی از سوی انقلابیون نظیر منع خانواده و اهل و عیال عثمان از آب و غذا و احیاناً قتل عثمان و فتح باب تعرض به جایگاه خلافت و رواج خلیفه‌کشی شوند؛[21] چرا که از یک سو خانواده و اهل بیت عثمان در این واقعه گناهی مرتکب نشده بودند و تعرض به آنها خروج از دایره عدالت و شرع بود و از سوی دیگر جایگاه حقوقی خلافت با صرف نظر از شخص حقیقی که در آن جایگاه قرار گرفته است، جایگاهی بس خطیر و یکی از ارکان اصلی و چه بسا اصلی‌ترین رکن نظام دین در عرصه اجتماع است و هر گونه لطمه به آن نظام دین را متزلزل می‌کند و لذا بایستی تا آنجایی که امکان دارد حریم این جایگاه حفظ شود؛ و دیگر این که کسی بعدا نتواند امام و فرزندانش را به شرکت در انقلاب علیه عثمان متّهم نماید و آنان را شریک قتل او بداند.[22]

۱.۳.۵-  امام حسن علیه‌السلام در عصر علوی

امام حسن مجتبی علیه‌السلام در طول ۳۷ سالی که در کنار امیرالمؤمنین علیه‌السلام زندگی کردند، فرزندی مطیع، امام شناس، بازوی نیرومند، یار صدیق و امین و سربازی عاشق و فداکار برای پدر به حساب می‌آمدند. حوزه فعالیت‌های آن حضرت در عصر علوی شامل عرصه‌های فرهنگی، سیاسی، نظامی‌ و... می‌گردید.

در جریان فتنه جمل و جنگ صفین، امام حسن علیه‌السلام مسئولیت بسیج مردمی برای جهاد را بر عهده داشتند. در واقعه جمل آن حضرت با سخنان شیوا و شورانگیز خود توانستند حدود دوازده هزار نفر از جنگجویان کوفه را جهت پیوستن به سپاه علی علیه‌السلام به سوی بصره گسیل دارند.[23] در جریان فتنه معاویه و واقعه صفین نیز امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرزندشان امام حسن علیه‌السلام را برای بسیج مردم به سخنرانی امر کردند و آن حضرت نیز با سخنان گرم و آتشین خود شوری در دل‌ها می‌افکندند و مردم را برای نبرد آماده می‌ساختند.[24]

امام حسن علیه‌السلام همراه پدرشان در جنگ‌های جمل، صفین و نهروان شرکت داشتند. در جریان جمل وقتی عبدالله بن زبیر امام علی علیه‌السلام را به کشتن عثمان متهم کرد، امام حسن علیه‌السلام خطبه‌ای خواندند و در مورد نقش زبیر و طلحه در کشتن عثمان روشنگری کردند.[25] همچنین ایشان در این جنگ فرماندهی جناح راست سپاه را بر عهده داشتند[26] و ضربه نهایی را ایشان با نحر کردن شتر عایشه بر سپاه دشمن وارد ساختند و به این ترتیب جنگ را به سود امیرالمؤمنین علیه‌السلام پایان دادند.[27]

در جنگ صفین نیز بر اساس پاره‌ای اخبار، امام حسن علیه‌السلام به همراه برادرشان اباعبدالله الحسین علیه‌السلام فرماندهی جناح راست لشکر علوی را بر عهده داشتند.[28] پس از پایان جنگ نیز هنگامی که مردم نسبت به جریان حکمیت و وقایع بعد از آن لب به اعتراض گشودند، امیرالمؤمنین علیه‌السلام به منظور جلوگیری از وقوع فتنه و اختلاف، به امام حسن علیه‌السلام دستور دادند تا در مورد شخصیت ابوموسی اشعری و عمرو بن عاص و خیانت آشکار آنها به اسلام و مسلمانان در جریان حکمیت روشنگری کنند و امام حسن علیه‌السلام نیز با سخنان مستدل و شیوای خویش حقیقت را برای همگان تبیین فرمودند.[29]

علاوه بر این امیرالمؤمنین علیه‌السلام در مواردی قضاوت در دعاوی[30] و امامت جمعه[31] را نیز به فرزندشان امام مجتبی علیه‌السلام محول می‌فرمودند و آن حضرت هم با توجه به اقتضاء زمان و درخواست امام زمانش، در هر جایگاه و مسئولیتی که نیاز بود به کمک و یاری پدر می‌شتابید.

۱.۴-  دوران امامت امام حسن علیه‌السلام

بعد از شهادت امیرالمؤمنین علیه‌السلام در ۲۱ رمضان سال ۴۰ قمری امام حسن علیه‌السلام هدایت و امامت مسلمانان را به فرمان الهی و با وصیت امیرالمؤمنین علیه‌السلام عهده‌دار شدند. امر امامت همانند نبوت مسأله‌ای الهی و به انتصاب مستقیم خدای تعالی است. اما در آن دوره مردم ساده‌لوح با امام حسن علیه‌السلام به گونه‌ای رفتار می‌کردند که گویی امامت آن حضرت را در امتداد خط سقیفه و شأن آن را در حد خلافت شیخین می‌دانستند و این گونه بود که جایگاه رفیع امامت را آن چنان که باید قدر ندانستند و ارج ننهادند.[32]

۱.۴.۱-   تثبیث خلافت

پس از شهادت امیرالمؤمنین علیه‌السلام مردم برای بیعت به سوی امام حسن علیه‌السلام شتافتند و آن حضرت به درخواست کوفیان خلافت را پذیرفندت. امام حسن علیه‌السلام بیعت کوفیان را با این شرط قبول کردند که مردم با هرکسی که ایشان قصد جنگ با او را داشتند، بجنگند و با هرکسی که صلح کردند، صلح کنند.[33] پس از کوفه مسلمانان در نقاط دیگر عراق و سایر سرزمین‌های اسلامی همچون حجاز و یمن و ایران نیز خلافت امام حسن علیه‌السلام را به رسمیت شناختند. در این میان منطقه شام که به شدت تحت نفوذ معاویه و یارانش بود در شمار بیعت‌کنندگان قرار نداشت. [34]  

۱.۴.۲-  جنگ با معاویه

جنگ با معاویه مهم‌ترین رویداد سیاسی در زندگی امام حسن علیه‌السلام است. همزمان با بیعت مردم عراق با امام حسن علیه‌السلام، اهالی شام با معاویه بیعت کردند.[35] امام علیه‌السلام نامه‌ای به معاویه نوشتند و از او خواستند که تسلیم شود. اما معاویه در جواب با تأکید بر به رسمیت نشناختن خلافت امام حسن علیه‌السلام با لشکری به سوی عراق حرکت کرد.[36] امام علیه‌السلام نیز وقتی از حرکت سپاه شام باخبر شد، با لشکریان‌شان از کوفه خارج شدند و سپاهی به فرماندهی عبیدالله بن عباس به سمت معاویه فرستادند.[37]

۱.۴.۳-  صلح با معاویه

لشکر اسلام دو رویارویی با سپاهیان شام داشتند که هر دوی این رویارویی‌ها به شکست شامیان انجامید. اما با وجود این دو پیروزی، خیانت و دنیاطلبی سرداران سپاه امام حسن علیه‌السلام که یکی پس از دیگری توسط معاویه تطمیع می‌شدند و به جبهه نفاق می‌پیوستند، آرام آرام زمینه را برای تضعیف روحیه لشکریان و سستی و بی‌رغبتی آنان فراهم کرد و باعث شد تا امام مجتبی علیه‌السلام در برابر لشکر انبوه شام، خود را تنها و بی‌یاور بیابند و شرایط به گونه‌ای رقم بخورد که نبرد با معاویه ثمره‌ای جز نابودی کامل شیعه و هلاکت شمار اندک یاران حقیقی امام را در پی نداشته باشد. [38]

 از سوی دیگر معاویه نیز پس از دو بار تحمل شکست از سپاه مسلمانان، به شدت تلاش می‌کرد تا به هر شکلی که ممکن است جنگ را به صلح بشکاند و در این مسیر از هیچ حیله و نیرنگ ناجوانمردانه‌ای دریغ نمی‌ورزید. از جمله ترفندهای معاویه برای این منظور ـ علاوه بر تطمیع و خریدن فرماندهان سپاه امام حسن علیه‌السلام به وسیله طلا و وعده مال و حکم‌رانی بر سرزمین‌های اسلامی و ... ـ آن بود که به طرق مختلف کسانی را بین سپاهیان امام حسن علیه‌السلام می‌فرستاد تا شایع کنند که حسن بن علی علیهماالسلام صلح را پذیرفته است یا لااقل به چنین امری تمایل دارد تا بدین وسیله روحیه لشکریان اسلام را بیش از پیش تضعیف کند.[39] این امر باعث گردید تا بسیاری از عوام بی‌بصیرت و برخی از خواص کوته‌بین به آن امام غریب و مظلوم سوءظن پیدا کنند و حتی عده‌ای از کسانی که ادعای شیعه‌گری داشتند، برای قتل امام تلاش بکنند و معاویه نیز با وعده‌های مختلف به این مسأله ـ تلاش برای ترور امام علیه‌السلام ـ دامن می‌زد که البته تلاش‌های صورت گرفته در این زمینه ناکام ماند و نهایتا به جراحت و بستری شدن امام علیه‌السلام منجر شد.[40]

سرانجام معاویه دو نماینده برای پیشنهاد صلح نزد امام حسن علیه‌السلام فرستاد. این نماینده‌ها با بیان اینکه باید از خون‌ریزی جلوگیری کرد، امام را به صلح دعوت کردند و از سوی معاویه وعده دادند که خلافت پس از معاویه به امام می‌رسد. معاویه همچنین همراه آنان کاغذی سفید با مهر خود نزد امام علیه‌السلام فرستاد و از آن حضرت خواست که خودش هر آن چه می‌خواهد به عنوان شروط صلح بنویسد و هر آن چه را که امام علیه‌السلام بنویسد معاویه خواهد پذیرفت.[41] در چنین وضعیتی امام علیه‌السلام با در نظر گرفتن شرایط و علی رغم این که می‌دانستند که معاویه بر عهد خود پایبند نخواهد ماند، در سال 41 قمری به اکراه صلح را پذیرفتند؛[42] صلحی که با توجه به شرایط، به تعبیر امام باقر علیه‌السلام: «برای امت، از آنچه خورشید بر آن می‌تابد، بهتر بود»[43]

۱.۴.۳.۱-  مفاد صلح امام حسن علیه‌السلام با معاویه

شروط و مواد صلح در منابع تاریخی و حدیثی از حیث نوع و تعداد متفاوت ذکر شده است. اما می‌توان گفت مواردی که در همه منابع ذکر شده و مهم‌ترین مفاد این صلح نامه هستند عبارت‌اند از اینکه: معاویه به کتاب خدا و سنت رسول الله عمل کند و کسی را ولیعهد خود قرار ندهد و سبّ امیرالمومنین علی علیه‌السلام در منابر ممنوع شود و شیعیان بر جان و مال و فرزندان خود ایمن باشند.[44]

۱.۴.۳.۲-  پیامدها و واکنش‌ها

هنوز مرکّب صلح نامه خشک نشده بود، که معاویه پیمانش را زیر پا گذاشت. او پس از صلح وارد کوفه شد و برای مردم خطبه خواند و گفت: «کل شرط شرطته فتحت قدمی؛ تمام شروطی که با امام حسن علیه‌السلام گذاشتم اکنون زیر پای من است و هیچ ارزشی ندارد.»[45] و به تدریج تمامی بندها را یکی پس از دیگری نقض کرد. همچنین در همان سخنرانی تصریح کرد که: من با شما نجنگیدم تا نماز و روزه و حج انجام دهید؛ بلکه جنگیدم تا بر شما حکمرانی کنم.[46]

پس از صلح، گروهی از شیعیان ـ که عملکرد غلط خودشان یکی از عوامل تحمیل صلح بر امام حسن علیه‌السلام بود ـ از شرایط به وجود آمده ابراز تأسف و ناخوشنودی می‌کردند و حتی برخی از خواص کوته‌بین آن امام همام را سرزنش می‌کردند و به آن حضرت نسبت‌های ناروایی همچون «خوارکننده مؤمنین» و «کسی که موجب ذلت و بردگی مؤمنان شده است» می‌دادند.[47]

امام در پاسخ به این پرسش‌ها و اعتراض‌ها، در چندین موضع به تبیین علت و حکمت پذیرش صلح پرداختند[48] و بر ضرورت التزام امت به تصمیم «امام و حجت الهی» تاکید کردند و علت صلح خود را همان علت صلح حدیبیه خواندند و حکمت این کار را از سنخ حکمت کارهای خضر علیه‌السلام در ماجرای هم‌سفر شدن با موسی علیه‌السلام دانستند.[49]

۱.۴.۴-  از صلح تا شهادت

پس از صلح با معاویه، امام حسن علیه‌السلام علی رغم درخواست عده‌ای از شیعیان برای ماندن در کوفه، به مدینه بازگشتند و تا پایان عمر همان‌جا ماندند و تنها سفرهایی به مکه و شام داشتند.[50] آن حضرت علی‌رغم کناره‌گیری از خلافت همچنان امام شیعیان به شمار می‌رفتند و حتی شیعیانی که به صلح امام اعتراض داشتند، هرگز امامت آن حضرت را انکار نکردند و ایشان تا پایان عمر، رئیس و بزرگ خاندان پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم بودند.[51]

دوران پس از صلح سخت‌ترین دوره در حیات سیاسی اجتماعی امام مجتبی علیهالسلام به حساب می‌آید. زیرا از یک سو همان گونه که اشاره شد امام علیه‌السلام به واسطه پذیرش صلح با معاویه و تسلیم خلافت به او از دید بسیاری از افراد جامعه و حتی خواص شیعیانش مورد سرزنش و در موضع اتهام بودند. از سوی دیگر دوران حاکمیت بنی‌امیه یکی از تاریک‌ترین دوران‌ها در تاریخ تمدن اسلامی است که جامعه اسلامی در این دوران در اوج انحراف و جهالت به سر می‌بُرد و حاکمان بنی‌امیه تعمداً سعی در ایجاد تحریف و انحراف در دین و دین‌زدائی از امت اسلامی بودند. از جهت سوم دوران بنی‌امیه دوران اختناق شدید نسبت به شیعیان و محبان اهل بیت علیهم‌السلام بود و هم خود اهل بیت علیهم‌السلام و هم پیروان ایشان در اکثر این دوران در اوج خفقان و عدم امنیت از هر جهتی به سر می‌بردند و حکومت از هیچ جنایتی در حق ایشان دریغ نداشت و محبت امیرالمؤمنین علیه‌السلام و فرزندان آن حضرت و اعتقاد به کوچک‌ترین فضیلتی برای ایشان بزرگ‌ترین گناه به شمار می‌آمد که فرد را با شدید‌ترین مجازات‌ها روبرو می‌ساخت. علاوه بر اینها معاویه نیز امام حسن علیه‌السلام را به عنوان جدی‌ترین دشمن خویش و بزرگ‌ترین مانع در مسیر تثبیت حاکمیت بنی‌امیه بر جامعه اسلامی می‌دانست و دائما به منظور تخریب شخصیت امام علیه‌السلام و از بین بردن جایگاه و نفوذ اجتماعی آن حضرت دسیسه‌چینی می‌کرد. این عوامل باعث شده بود تا امام علیه‌السلام در این دوران با نوعی انزوای ناخواسته و همچنین بی‌اقبالی مردم رو به رو باشند[52] و انجام وظایف امامت و رسیدگی به امور شیعیان برای ایشان مشقت زیادی را به همراه داشته باشد. با این وجود امام علیه‌السلام از هیچ کوششی برای هدایت جامعه و شناساندن اسلام حقیقی و سیره واقعی پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم و اهل بیت ایشان علیهم‌السلام به امت و مبارزه با حاکمیت بنی‌امیه و روشنگری نسبت به انحراف و کفر و پلیدی ایشان و تلاش برای نجات مسلمانان از سلطه ستم‌شاهی آنان دریغ نورزیدند.

از جمله روش‌های امام علیه‌السلام برای روشن‌گری و مبارزه با بنی‌امیه مناظرات و احتجاجات متعددی است که ایشان با شخص معاویه و بقیه بنی‌امیه و مروانیان داشتند و در این مناظرات به شدت امویان را منکوب و رسوا و بی‌آبرو می‌ساختند که مشروح این احتجاجات در منابع روایی شیعه و اهل سنت آمده است.

البته امام حسن علیه‌السلام در عین مبارزه با بنی‌امیه و افشاگری علیه آنان، تا زمان شهادت خود بر این معنا تأکید داشتند که شرایط برای مبارزه نظامی با بنی‌امیه فراهم نیست و تا از میان رفتن معاویه مصلحت بر حرکت مقابله‌جویانه نیست و هر بار که عده‌ای از پیروان از ایشان درخواست قیام می‌کردند، بر فراهم نبودن شرایط و لزوم صبر و خویشتن‌داری تأکید می‌فرمودند و توصیه می‌نمودند که مترصد فرصت مناسب باشند.

حتی پس از شهادت امام حسن علیه‌السلام، امام حسین علیه‌السلام نیز اگر چه با معاویه بیعت نکردند، اما تا زمانی که معاویه زنده بود، به پیمان برادرشان با او وفادار ماندند و در پاسخ به نامه برخی از شیعیان کوفه که برای پذیرش رهبری آن حضرت و قیام در برابر بنی‌امیه اعلام آمادگی کردند، آنان را به صبر تا زمان مرگ معاویه فرا خواندند.[53]

۱.۵-  شهادت امام حسن علیه‌السلام

امام مجتبی علیه‌السلام تا آخرین لحظه به مبارزه با معاویه و دستگاه بنی‌امیه ادامه دادند. معاویه نیز در مقابل، یک جبهه نبرد چند جانبه را جهت مبارزه با شخصیت اجتماعی و سیاسی امام مجتبی علیه‌السلام طراحی کرد و از هیچ تلاشی برای ضربه زدن به موقعیت والا و پر نفوذ آن حضرت در عالم اسلام فروگذار نکرد. اما به هر جنایتی که دست می‌زد نتیجه عکس می‌گرفت و هر روز بر تعداد علاقه‌مندان به حضرت و شیفتگان حقیقت افزوده می‌شد. در نهایت معاویه که در صدد فراهم ساختن زمینه برای ولیعهدی فرزند پلیدش یزید بود و امام علیه‌السلام را مانعی جدی در این مسیر می‌دید، چاره‌ای جز حذف فیزیکی آن حضرت برای خود ندید و در نهایت تصمیم گرفت تا آن حضرت را ترور نماید.[54]

او برای این منظور تصمیم به مسموم کردن امام مجتبی علیه‌السلام گرفت و به واسطه‌های پنهان زیادی متوسل شد. بر اساس نقل‌های تاریخی امام پیش از شهادت چندین بار مسموم شدند؛ ولی هر بار جان سالم به در بردند.[55] اما در نهایت معاویه توانست به واسطه مروان بن حکم، جعده دختر اشعث بن قیس کندی را که از همسران امام مجتبی علیه‌السلام بود، با وعده مالِ بسیار و ازدواج‌ با یزید فریب بدهد و او را راضی کند تا شوهرش‌ امام‌ حسن علیه‌السلام را زهر دهد و او نیز چنین‌ کرد و با زهری که خود معاویه برای او فرستاده بود، امام را مسموم کرد[56] و آن حضرت در ۲۸صفر سال ۵۰هجری و در سن ۴۸سالگی بر اثر زهر به‌ شهادت‌ رسیدند.[57]

۱.۵.۱.۱-  شادی معاویه

بعد از شنیدن خبر شهادت امام علیه‌السلام، معاویه با وجود آن که تلاش می‌کرد تا نقش خود را در ماجرای شهادت آن حضرت پنهان بدارد، اما آن چنان خوشحال شد که نتوانست جلوی شادمانی خودش را بگیرد و سجده شکر به جا آورد و تکبیر گفت که این حرکت او برای همسرش نیز تعجب‌آور بود.[58] این در حالی است که به تصریح روایات متعددی که در منابع خود اهل سنت آمده است، دوستی و دشمنی با امام حسن علیه‌السلام دوستی و دشمنی با رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم است[59] و پیامبر اسلام مکرراً تصریح فرموده بودند که: «من با هر کسی که با علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم‌السلام دشمنی کند، دشمنی می‌کنم و با هر کسی که با ایشان سازش کند، سازش می‌کنم»[60]

۱.۵.۱.۲-   تشییع و خاکسپاری

پس از شهادت امام مجتبی علیه‌السلام شهر مدینه یکپارچه شیون و زاری شد[61] و تا هفت روز بازارها تعطیل بود.[62] نیز گفته‌اند هنگام خاکسپاری، قبرستان بقیع از جمعیت پر شد[63] و هنگام آوردن جنازه مطهر آن حضرت در کنار قبر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم‌وسلّم جمعیت به قدری زیاد بود که جای سوزن انداختن نبود.[64]

امام حسن علیه‌السلام قبل از شهادت به برادرشان امام حسین علیه‌السلام، وصیت کرده بودند که ایشان را در کنار مدفن پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم به خاک بسپارند و اگر کسانی مانع این اقدام شدند، هرگز پافشاری نکنند تا مبادا خونی ریخته شود.[65] بنا بر نقلی دیگر آن حضرت وصیت کرده بودند جسدشان را پس از غسل و کفن، صرفا برای تجدید عهد نزد قبر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم‌وسلّم) ببرند و سپس در کنار مادربزرگ‌شان فاطمه بنت اسد دفن کنند.[66]

هنگامی که جنازه مطهر آن حضرت را به کنار قبر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم منتقل کردند، عایشه برای این که از دفن پیکر آن حضرت در کنار رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم ممانعت کند، بر قاطری سیاه و سفید سوار شد و مروان و بنی امیه را به یاری طلبید.[67] این حرکت عائشه موجب شد تا بنی‌امیه و مروانیان در پس نقاب حمایت از عائشه، بغض و کینه خود را نسبت به امام علیه‌السلام علنی کرده و دست به اسلحه ببرند و تابوت آن حضرت را تیرباران کنند؛ تا جایی که هفتاد چوبه‌ تیر به تابوت آویخته شد.[68]

عائشه وقتی دید نزاع رخ داده و نزدیک است به خونریزی بینجامد، به میان جمعیت آمد و گفت: «خانه خانه من است و اجازه نمی‌دهم کسی در آن دفن شود»[69] در این میان ابن عباس و قاسم برادرزاده عایشه نیز در مقام سرزنش کنایه‌ای به وی زدند که یک روز بر شتری سرخ مو سوار می‌شود و فتنه می‌کند و روز دیگر بر قاطری سیاه و سفید.[70] در نهایت هم جنازه امام حسن مظلوم علیه‌السلام را به طرف بقیع برده و در کنار قبر جده‌اش فاطمه بنت اسد سلام‌الله‌علیهم به خاک سپردند.[71]

۲-   منابع

ابن ابی الثلج، محمد بن احمد، تاریخ اهل البیت، قم، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، بی‌تا.

ابن اثیر، ابو الحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق.

ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، بیروت، دار الأضواء، ۱۴۱۱ق.

ابن حِبّان‌ بستی، محمد بن حبان، صحیح ابن حبان، بیروت، مؤسسه الرساله، چاپ دوم، ۱۴۱۴ق.

ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه فی تمییز الصحابه، بيروت، دار الكتب العلمية، ۱۴۱۵ق.

ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، بیروت، دار صادر، ۱۹۰۰م.

ابن سعد، محمد، الطبقات الكبرى، بیروت، دار الكتب العلمیة، دوم، ۱۴۱۸ق

ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، قم، علامه، ۱۳۷۹ق.

ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، نجف، مطبعه الحیدریه، ۱۳۷۵ق.

ابن طلحه شافعی، محمد بن طلحه، مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول، بیروت، موسسه البلاغ، ۱۴۱۹ق.

ابن عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبد الله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، بیروت، دارالجیل، ۱۴۱۲ق.

ابن عبد ربه اندلسی، احمد بن محمد، العقد الفريد، بيروت، دار الكتب العلمية، ۱۴۰۴ق.

ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۵ق

ابن قتيبة الدينوري، عبدالله بن مسلم، الإمامة و السياسة المعروف بتاريخ الخلفاء، بیروت، دار الأضواء، ۱۴۱۰ق.

ابن كثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، بیروت، دار الفكر، ۱۴۰۷ق.

ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، بیروت، دارالاضواء، ۱۴۰۵ق.

ابوالفرج اصفهانی، على بن حسین‏، مقاتل الطالبیین، بیروت، دارالمعرفة، بی تا.

أبوالفرج الجوزي، عبد الرحمن بن علي بن محمد، المنتظم في تاريخ الأمم والملوك، بیروت، دار الكتب العلمية، ۱۴۱۲ق.

ابوحامد عبدالحمید، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، قم، مکتبة آیة الله العظمی المرعشي النجفي، ۱۴۰۴ق.

امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب‌، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، ۱۴۱۴ق.

بخاری، محمد بن اسماعیل، الادب المفرد، دار البشائر الإسلامية، چاپ سوم، ۱۴۰۹ق.

بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۷ق.

پیشوایی، مهدی، تاریخ اسلام از سقیفه تا کربلا، قم، دفتر نشر معارف، ۱۳۹۳ش.

جعفری، حسین محمد، تشیع در مسیر تاریخ، ترجمه: محمدتقى آیت‌اللهى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى‏، چاپ یازدهم، ۱۳۸۲ش.

جعفریان، رسول، حیات فکرى و سیاسى ائمه، قم، انصاریان‏، ششم، ۱۳۸۱ش.

جمعی از نویسندگان، دانشنامه امام حسن علیه‌السلام، بی‌جا، پایگاه تخصصی عاشورا، بی‌تا.

حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، بیروت، دار الكتب العلمية، ۱۴۱۱ق.

حسینی طهرانی، سید محمد حسین، لمعات الحسین، انتشارات باقرالعلوم۱۴۰۲ق.

خصیبی، حسین بن حمدان، الهدایة الکبری، بیروت، مؤسسه البلاغ، ۱۴۱۹ق.

دینوری، احمد بن داوود، الاخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر مراجعه جمال الدین شیال، قم، منشورات رضی، ۱۳۶۸ش.

ذهبی، شمس‌الدین، تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام‏، بیروت‏، دار الکتاب العربى‏، دوم‏، ۱۴۰۹ق.

زمخشری، محمود بن عمر، ربیع الابرار ونصوص الاخیار، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، ۱۴۱۲ق.

سبحانی، جعفر، فروغ ولایت، قم، مجمع جهانی اهل بیت علیهم‌السلام، ۱۴۲۹ق.

سید رضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، (محقق: صبحی صالح)، قم، هجرت، چاپ اول، ۱۴۱۴ق.

سیوطی، جلال‌الدین، تاریخ الخلفاء، مكتبة نزار مصطفى الباز، ۱۴۲۵ق.

شیح طوسی، محمد بن حسن، تهذیب الاحکام، تهران، دار الكتب الإسلاميه‏، چاپ چهارم، ۱۴۰۷ق.

شیخ صدوق، محمد بن علی‌، علل الشرائع، كتاب فروشى داورى‏، ۱۳۸۵ش

شیخ طوسی، محمد بن حسن، الامالی، قم، دار الثقافة، ۱۴۱۴ق.

شیخ مفید، محمد بن محمد، الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳ق.

شیخ مفید، محمد بن‌ محمد، الجمل، قم، مکتب الاعلام الاسلامیه، چاپ دوم، ۱۴۱۶ق.

طبرسی، فضل بن الحسن، اعلام الوری، قم، موسسه آل البیت علیهم‌السلام، ۱۴۱۷ق.

طبرسی، فضل بن حسن، الاحتجاج علی اهل اللجاج، مشهد، نشر مرتضی، ۱۴۰۳ق.

طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، (تحقیق ابراهیم محمد أبو الفضل)، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، ۱۳۸۷ق.

عاملی، جعفر مرتضی، الحياة السياسية للامام الحسن عليه السلام، بیروت، دارالسیره، بی‌تا.

عاملی، جعفرمرتضی، الصحیح من السیرة النبی الأعظم، قم، دارالحدیث، ۱۴۲۶ق.

العذاري، السيد سعيد كاظم، الإمام الحسن السّبط عليه السلام سيرة وتاريخ، قم، مرکز الرساله، ۱۴۳۰ق.

قرشی، باقر شریف، حیاه الامام الحسن علیه‌السلام، بیروت، دارالبلاغه، ۱۴۱۳ق.

قطب الدین راوندی، سعید بن هبة الله، القاب الرسول و عترته،  

قمی، شیخ عباس، انوار البهیه فی تواریخ الحجج الالهیه، قم، مؤسسة النشر الإسلامي، ۱۴۱۷ق.

کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، قم، دارالحدیث، ۱۴۲۹ق.

مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى‏، بحارالانوار، بیروت، دار إحياء التراث العربي‏، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق.

محب الدین طبری، احمد ابن عبدالله، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، قاهره، موسسه دارالکتب و النشر، ۱۳۵۶ق

مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، بیروت، مکتبه العصریه، ۱۴۲۵ق.

میرجدیدی، علی محمد، علی علیه‌السّلام و زمامداران، قم، وثوق، چاپ دوم، ۱۳۷۹ش.

یعقوبی، احمد بن أبى یعقوب، تاریخ الیعقوبى، بیروت ، دار صادر، بى تا.

[1]- کلینی، محمدبن یعقوب، الکافی، ج ۲، ص ۴۹۹؛ ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ۱۳۷۵ق، ج۳، ص۱۹۱؛ شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۵؛ البته برخی روایات و منابع تاریخی تولد آن حضرت را سال دوم هجرت دانسته‌اند. (ن.ک: کلینی، محمدبن یعقوب، الکافی، ج ۲، ص ۴۹۹؛ شیح طوسی، تهذیب الاحکام، ج۶، ص۳۹)

[2]- قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۵۱؛ علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۴۱؛ ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۳۷

[3]- کلینی، محمدبن یعقوب، الکافی، ج ۱۱، ص ۴۰۴؛ حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۴، ص۲۶۵؛ علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۵۰؛

[4]- شیخ صدوق، محمد بن علی‌، علل الشرائع، ج۱، ص۱۳۷؛ شیخ طوسی، محمد بن حسن، الامالی، ص۳۶۷.

[5]- طبرسی، فضل بن الحسن، اعلام الوری، ص۴۱۱؛ بخاری، محمد بن اسماعیل، الادب المفرد، ص۲۸۶؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 11۱۱ص ۴۰۶؛ محب الدین طبری، احمد ابن عبدالله، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، ص۱۱۹؛ قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسین (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۳۰.

[6]- محب الدین طبری، احمد ابن عبدالله، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، ص۱۲۰؛ علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۳۸.

[7]- برای نمونه ن.ک: شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، بیروت ۱۴۱۴، ج۲، ص۵؛ ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة الدمشق، ج۱۳، ص ۱۷۲؛ ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۳۹؛ طبرسی، فضل بن الحسن، اعلام الوری، ص۴۰۲؛ ابن اثیر، ابو الحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۲، ص ۱۳. تنها خصیبی به جز ابومحمد، ابوالقاسم را هم به عنوان کنیه برای امام حسن آورده است. (خصیبی، حسین بن حمدان، الهدایة الکبری، ص۱۸۳)

[8]- قطب الدین راوندی، سعید بن هبة الله، القاب الرسول و عترته، ص۵۲.

[9]- ابن ابی الثلج، محمد بن احمد، تاریخ اهل البیت، ج ۱، ص ۱۳۰؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ۱۳۷۵ق، ج۳، ص۱۷۲ـ۱۷۳؛ ابن طلحه شافعی، محمد بن طلحه، مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول، ج۲، ص۹.

[10]- ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج ۱۰، ص ۳۹۶.

[11]- ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۰، ج۱، ص۲۴۵؛ ابن عبدالبر قرطبی، الاستیعاب، تحقیق عادل احمد عبدالموجود، بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵، ج۱، ص۳۸۴؛ مجلسی، بحار الأنوار، ۱۳۶۳ش، ج‏۴۳، ص۲۶۱-۳۱۷؛ ترمذی، سنن ترمذی، ۱۴۰۳ق، ج۵، ص۳۲۳-۳۲۲؛ احمد بن حنبل، المسند، دار صادر، ج۵، ص۳۵۴؛ ابن حبان، صحیح ابن حبان، ۱۹۹۳م، ج۱۳، ص۴۰۲؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ۱۴۰۶ق، ج۱، ص۲۸۷.

[12]- عاملی، ‌ سید جعفر مرتضی، الصحیح من السیرة النبی الأعظم، ج۲۱، ص۱۱۶.

[13]- ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ۱۳۷۹ق، ج۴، ص۷ – ۸.

[14]- سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس الهلالی‏، ۱۴۰۵ق، ص۶۶۵ و ۹۱۸.

[15]- سیوطی، جلال‌الدین، تاریخ الخلفا، ص ۶۵؛ همو، جامع الاحادیث، ج۲۴، ص۳۷۷؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۶؛ ابن عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۱، ص۶۵؛ ابن جوزی، عبد الرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الامم والملوک، ج۴، ص۷۰؛ ابن حجر هیثمی، احمد بن محمد، الصواعق المحرقة علی اهل الرفض والضلال والزندقه، ج۲، ص۵۱۵؛ متقی هندی، علی بن حسام، کنز العمال، ج۵، ص۶۱۶؛ ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ۱۳۷۵ق، ج۳، ص۲۰۱.

[16]- ابن قتیبه الدینوری، عبدالله بن مسلم، الامامه والسیاسه، ج۱، ص۴۲؛ العذاري، السيد سعيد كاظم، الإمام الحسن السّبط عليه السلام سيرة وتاريخ، ص۴۰.

[17]- ابن عبد ربه اندلسی، احمد بن محمد، العقد الفرید، ج۵، ص۵۸ – ۵۹؛ میرجدیدی، علی محمد، علی (علیه‌السّلام) و زمامداران، ص۲۳۱.

[18]- ابوحامد عبدالحمید، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۸، ص۲۵۳؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج ۱۵، ص ۴۷۷- ۴۷۸؛ امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب‌، ج۸، ص۳۰۱؛ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۱، ص۶۹۸.

[19]- عاملی، جعفر مرتضی، الحياة السياسية للامام الحسن عليه السلام، ص۱۳۳.

[20]- ن. ک: شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج ۱، ص ۲۰۹؛ سید رضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، ص ۲۰۳؛ ابن کثیر دمشقی‏، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج ۷، ص ۱۰۷؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج ۴، ص ۱۲۴؛ یعقوبی، احمد بن أبی یعقوب‏، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۳۳-۱۳۲و ۱۵۱؛ میرجلیلی، علی محمد، امام علی (ع) و زمامداران، ص ۱۶۸و ۱۷۰؛ سبحانی، جعفر، فروغ ولایت، ص ۲۹۹- ۳۰۱.

[21]- ابوحامد عبدالحمید، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۳۲۸-۳۳۳ و ج ۳، ص ۸؛ عذاری، سعید کاظم، الامام الحسن (علیه‌السّلام) سیرة و تاریخ، ص۴۵.

[22]- عاملی، جعفر مرتضی، الحياة السياسية للامام الحسن عليه السلام، ص۱۶۴.

[23]- شیخ مفید، محمد بن‌ محمد، الجمل، ص ۲۴۴ و ۲۶۱ و ۲۶۳؛ ابوحامد عبدالحمید، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۱۴؛ جمعی از نویسندگان، دانشنامه امام حسن (علیه‌السّلام)، ص۲۷۱ – ۲۷۸.

[24]- قرشی، باقر شریف، حیاه الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج ۱، ص۳۹۸؛ العذاري، السيد سعيد كاظم، الإمام الحسن السّبط عليه السلام سيرة وتاريخ، ص۴۶؛ جمعی از نویسندگان، دانشنامه امام حسن (علیه‌السّلام)، ص۲۷۹

[25]- ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، ج‏۲، ص۴۶۶-۴۶۷؛ شیخ مفید، محمد بن‌ محمد، الجمل، ص۳۲۷.

[26]- شیخ مفید، محمد بن‌ محمد، الجمل، ص۳۴۸؛ ذهبی، شمس‌الدین، تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام‏، ج۳، ص۴۸۵.

[27]- ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ۱۳۷۵ق، ج۳، ص۱۸۵؛ قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۳، ص۴۷.

[28]- ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، ج۳، ص۲۴؛ ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ۱۳۷۹ق، ج۳، ص۱۶۸.

[29]- قرشی، باقر شریف، حیاة الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۴۷۹؛ ابن قتیبه الدینوری، عبدالله بن مسلم، الامامه والسیاسه، ج۱، ص۱۵۸؛ ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ۱۳۷۹ق، ج۳، ص۱۹۳.

[30]- ن.ک: ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ۱۳۷۵ق، ج۳، ص۱۷۷؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج ۱۴، ص ۳۲۴.

[31]- مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج ۱، ص ۳۴۵و ج۳، ص۹؛ شیخ طوسی، محمد بن حسن، الامالی، ص۸۲.

[32]- طبرسی، فضل بن الحسن، اعلام الوری، ص۴۰۴.

[33]- ابن قتیبه الدینوری، عبدالله بن مسلم، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۱۸۳-۱۸۴؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۹؛ ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۶۰

[34]- ابن قتیبه الدینوری، عبدالله بن مسلم، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۱۹۹؛ شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۷ به بعد؛ جعفری، حسین محمد، تشیع در مسیر تاریخ، ۱۳۸۰ش، ص۱۵۸-۱۶1؛

[35]- ابن کثیر، البدایة و النهایة، دارالفکر، ج۸، ص۲۱

[36]- شیخ مفید، محمد بن‌ محمد، الارشاد، ج۲، ص۱۱؛ ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، ج۴، ص۲۸۶.

[37]- ابوالفرج اصفهانی، على بن حسین‏، مقاتل الطالبیین، ص ۶۹ – ۷۲.

[38]- جعفریان، رسول، حیات فکرى و سیاسى ائمه، ص۱۴۸-۱۵۵؛ شیخ مفید، الارشاد، ۱۴۱۳ق، ج۲، ص۱۳

[39]- یعقوبی، احمد بن أبى یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۴؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۷ – ۳۸.

[40]- ن.ک: علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۳؛ شیخ صدوق، محمد بن علی‌، علل الشرائع، ج۱، ص۲۲۱؛ شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۲؛ ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه الدمشق، ج۱۳، ص۲۶۲ – ۲۶۴؛ حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۹۰.

[41]- بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص ۴۰– ۴۲؛ ابن اعثم کوفی، ابومحمد احمد بن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۹۰.

[42]- ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۳۸؛ طبرسی، فضل بن الحسن، اعلام الوری، ص۴۰۲؛

[43]- کلینی، محمدبن یعقوب، الکافی، ج ۱۵، ص ۷۳۲.

[44]- ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۳۸؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۴۲.

[45]- ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص ۱۳۸.

[46]- ابن كثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج۸، ص۱۳۱.

[47]- طبرسی، فضل بن حسن، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۱۲؛ علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص ۲۹و ۱۴۷؛ حویزی، عبدعلی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، ج۵، ص۱۹۳؛ ابن قتیبه الدینوری، عبدالله بن مسلم، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۱۸۵؛ طبری، محمد بن جریر، دلائل الامامه، ص۱۶۶

[48]- ن.ک: طبرسی، فضل بن حسن، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص ۲۸۸- ۲۹۲؛ علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۱۴۷؛ حویزی، عبدعلی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، ج۵، ص۱۹۳؛ ابن قتیبه الدینوری، عبدالله بن مسلم، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۱۸۵؛ طبری، محمد بن جریر، دلائل الامامه، ص۱۶۶.

[49]- شیخ صدوق، علل الشرایع، ج۱، ص۲۱۱.

[50]- ابوحامد عبدالحمید، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ۱۴۰۴ق، ج۱۶، ص۱۶؛ طبرسی، فضل بن الحسن، اعلام الوری، ص۴۰۳.

[51]- جعفری، حسین محمد، تشیع در مسیر تاریخ، ۱۳۸۰ش، ص۱۸۵.

[52]- حسینی طهرانی، سید محمد حسین، لمعات الحسین،ص۲ و ۳؛ پیشوایی، مهدی، تاریخ اسلام از سقیفه تا کربلا، ج۲، ص۴۴۰.

[53]- دینورى، احمد بن داوود، الأخبار الطوال، ص۲۲۰ – ۲۲۲؛ بلاذری، احمد بن یحیی، أنساب الأشراف‏، ج۳، ص۱۵۰.

[54]- ابن قتیبه الدینوری، عبد الله بن مسلم، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۱۹۱-۱۹۴؛ ابو الفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ج۱، ص۶۰؛ ابوحامد عبدالحمید، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۹؛ ابن اعثم کوفی، ابومحمد احمد بن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۳۱۸.

[55]- حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۸۹؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۵۵؛ ابو الفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۸۱؛ ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۴۶؛ ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۶۶.

[56]- شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ‌ج۲، ص۱۵؛ ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ۱۳۷۵ق، ج۳، ص ۲۰۲؛ ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص ۲۰۷؛ طبرسی، فضل بن الحسن، اعلام الوری، ص۴۰۳؛ همو، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ‌ج۲، ص 292؛ ابو الفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ج۱، ص۸۰؛ ابن عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبد الله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۱، ص۳۸۹؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۵۵.

[57]- ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ۱۳۷۵ق، ج۳، ص۱۹۲؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج ۲، ص ۵۰۰- ۵۰۱؛ علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۱۴۹؛ ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۳۸؛ ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۴۸؛ طبرسی، فضل بن الحسن، اعلام الوری، ص۴۰۳. البته اقوال دیگری هم در مورد تاریخ شهادت امام علیه‌السلام وجود دارد. اما قول مذکور مشهورترین قول است و ادله آن از اقوال دیگر قوی‌تر است

[58]- ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۲، ص۶۶-۶۷؛ ابن عبد ربه اندلسی، احمد بن محمد، العقد الفرید، ج۵، ص۱۱۰؛ ابن قتیبه الدینوری، عبد الله بن مسلم، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۱۹۶؛ زمخشری، محمود بن عمر، ربیع الابرار و نصوص الاخیار، ج۵، ص۱۵۷.

[59]- حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۸۷؛

[60]- حاکم نیشابوری، محمد بن عبد الله، مستدرک حاکم، ج۳، ص۱۶۱؛ ابن حِبّان‌ بستی، محمد بن حبان، صحیح ابن حبان، ج۱۵، ص۴۳۳؛ ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۴۰.

[61]- ابن سعد، محمد، الطبقات الکبرى، ج۱۰، ص۳۴۲؛ ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۲۹۱.

[62]- ابن سعد، محمد، الطبقات الکبرى، ج۱۰، ص۳۵۱-۳۵۲.

[63]- ابن سعد، محمد، الطبقات الکبرى، ج۱۰، ص۳۵۱-۳۵۲؛ ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۴۸.

[64]- حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۸۹.

[65]- شیخ طوسی، محمد بن حسن، الامالی، ص۱۶۰؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۶۰-۶۲؛ دینوری، احمد بن داوود، الاخبار الطوال، ص۲۲۱.

[66]- شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۷؛ طبرسی، فضل بن الحسن، اعلام الوری، ج۱، ص۴۱۴؛ ابن شهرآشوب‏، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ۱۳۷۹ق، ج۴، ص۴۴.

[67]- ابوالفرج اصفهانی، على بن حسین‏، مقاتل الطالبیین، ص۸۲.

[68]- ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ۱۳۷۹ق، ج۴، ص۴۴

[69]- بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳ ص۶۱؛ ابوحامد عبدالحمید، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۴؛ یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۵.

[70]- ابن عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبد الله، بهجة المجالس و انس المجالس، ص۱۶؛ یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۵؛ ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۲۰۹.

[71]- شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۸؛ ابن شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ۱۳۷۵ق، ج۳، ص۲۰۴؛ ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۲۰۹.

مشاهده 979 زمان

تازه‌ترین‌ها از مدیر سایت

مطالب مرتبط