* بازگشت کارهای ما * مسعود در برابر کوه، با صدای بلند، فریاد میکشد و میگوید: خوب... خوب...صدای مسعود به کوه میخورد و برمیگردد، وقتی صدا برگشت، مسعود آنرا میشنود،…
مرغابیها کی برمیگردند؟ داود و سعید با پدرشان، به باغ رفتند. فصل پاییز بود، برگهای درختان خشک و بیجان روی زمین ریخته بودند. پدر گفت: بچّههای عزیزم! به درختان نگاه…